سفارش تبلیغ
صبا ویژن


 RSS  | Atom  | خانه | ارتباط با من | درباره من | پارسی بلاگ|مجموع بازدیدها: 92743 | بازدیدهای امروز: 17| بازدیدهای دیروز: 10
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
پیوندهای روزانه
مطالب قبلی
لینک های دوستان
لوگوی دوستان



















اشتراک
 
موسیقی وبلاگ

یاهو


همه اولیاء خدا در زمین و در میان معاصران خویش غریب بوده اند و وای بر ما اگر این ولی خدا نیز در میان ما غریب باشد و مگر نیست ....

و مگر نیست ، و مگر نیست.....

هر روز که از انتخابات می گذرد حوادثی جدید بوجود می اید و دست عدهای رو می شود . نمی دانم امروز که اقدام به نوشتن این کلمات می کنم بعد از تامل فراوان در باب صحبتهای مقتدایمان که در زیر امده است چند کلمه ای خطاب به جریانات سیاسی درون نظام می نویسم ، اما کلام مولایمان :

در حوادث فتنه گون شناخت عرصه دشوار است ،‌شناخت دشمن و دوست دشوار است ، مهاجم و مداقع دشواره ....

باید گره های ذهنی را باز کرد ،‌حقیقت را باید باز کرد ،‌باید گره گشائی کرد و این تنیین نیاز دارد ....

رسا بگوئید ،‌روشن بگوئید،‌اونچه را که می فهمید حق هم نیست که انتظار باشد کسی اون چیزی که برخلاف فهمیده خودش هست بگوید ...

در زیر پرچم امیر المومنین دشمن و دوست چندان واضح نبودند...

شما اونی را که فهمیدید بگوئید ،‌ سعی کنید اونی را که فهمیدید درست باشید ....

بصیرت خود را بالا ببرید ، اگاهی خود را بالا ببرید ،‌حقیقت را باید فهمید ....

در جنگ صفین یکی از کارهای مهم جناب عمار و یاسر تبیین حقیقت بود ...

نقش نخبگان و خواص این است ، بصیرت را نه در خود و دیگران بوجود بیاورند ...

اصرار بنده بر این است که احاد مردم باهم باشند .....

( اگر چنانچه کلماتی از صحبتهای رهبر عزیزمان را جابجا نوشته یا کامل ننوشته ام ببخشید این صحبتها را از روی فایل صوتی پیاده کرده ام )

بعد از وقایع عاشورا دل تمام دوستداران اسلام و انقلاب و رهبر خون شده است هر چند وعده کرده بودم عقده های دلم را بنویسم اما فضای کنونی کشور را مناسب بعضی صحبتها ندیدم اکنون که بحمدلله اوضاح ارامتر شده است بر خود واجب دانستم ابتدا روی سخنم را به تمامی کسانی که ادعای ولایت مداری دارند ازجمله خودم قرار دهم .

دوستان عزیز ، بیائید خودمان را به محاسبه بکشیم ،‌حاسبوا قبل ان تحاسبوا ، ما که ادعای ولایت مداری داریم تا چه حد کلام این عزیز را به تفکر می نشینیم ،‌ اگر ان روز که با کلام الهیش از خیانت خواص و نقش خواص در حادثه عاشورا سخن گفتند به تفکر نشسته بودیم امروز به اینجا می رسیدیم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

هر چه غفلت است از ماست ، تمام کلام ایشان را تنها برای کوبیدن جناح مقابلمان بکار می بریم ،‌چه می کنیم با خودمان و انقلاب ، مومن باید زرنگ باشد ، ایا ما زرنگی کرده ایم ؟ ایا گفتن هر حرفی ضرورت دارد ، ایا ما نیز مانند مولایمان بنایمان بر جذب حداکثری است ....

والله قسم دلم می سوزد ، اینان که امروز علم مخالفت با ولیمان را برداشته اند مگر نه از مبارزان انقلاب بودند ، ذ

ذره ای انحراف ما را به قهقرای جهنم می کشاند .

چه می کنیم ، کجا می رویم ، فاین تذهبون ، فرق ما با انها که ایشان را قبول ندارند چیست ؟

تنها داعیه داشتن ، بخاطر خدا تامل کنیم و تفکر ، تند روی عاقبت خوبی ندارد مگرامام   اینجمله را بارها نگفت ، از کجا معلوم که ما فردا روز به سرنوشت همین اقایان دچار نشویم ، مگر همین اقایان در زمان امام کاسه از اش داغتر نبودند . نکند امروز ما دیروز انان باشد و امروز انان فردای ما . مواظب باشیم ، بصیرتی را که اقا می فرماید بفهمیم و رعایت کنیم .

اما بعد انان که امروز در جمعی که باید باشند نیستند .

اقایان ، چرا اندکی اندیشه نمی کنید ، دم از روشنفکر ی می زنید و از تاریخ هیچ به یاد نمی اورید ، در کدام برهه از انقلاب امریکا و انگلیس در کنا ر ما بودهاند که امروز شما انان را در کنار خود می بینید و کنار نمی کشید ؟ هر چند بسی حرف دارم با شما اما :

در خانه اگر کس است یک حرف بس است

 




          (جمعه 88/10/18 :: ساعت 12:33 صبح)

سلام

منو ببخشید که دیر به دیر به روز میشم یه مقداری سرم شلوغه و متاسفانه کمتر وقت

می کنم بنویسم .

چند وقت پیش همسرم بهم پیشنهاد داد که توی وب لاگت بیشتر از مسائل اجتماعی و علمی و ... بنویس ، پیشنهاد جالب و خوبی بود اما متاسفانه میسر نشد و به همین دل نوشته ها بسنده کردم .

اخیرا مجددا دوستانم در بانک وب لاگ فارس این پیشنهاد را بهم ارائه کردند و ...

راستش خیلی دلم پر از حرفه ، پر از حرفهائی که از اوضاع و احوال این روزهای جامعه نشات میگیره ، و نمی دونم که عنوانش صلاحه یا نه ، در هر حال باید این حرفها رو زد و بیان کرد، خدا رو شکر می کنم که بحمدلله نه در جبهه این طرفیها هستم و نه در جبهه اون طرفیها و افتخارم اینه که همیشه پشت سر ولیم بوده و هستم و اگر امروز تصمیم گرفتم که حرفهائی رو به زبون بیارم تنها از سر احساس مسئولیت است نسبت به کشور میهن و انقلابم و خون تمامی براداران و عزیزان شهیدم .

این پست رو با این جمله از شهید اوینی تموم میکنم تا ان شاءالله به زودی اندکی از حرفهام رو بیان کنم شاید مثمر ثمر واقع بشه هر چند امیدی ندارم اما بیانش هم وظیفه است . فعلا این جمله رو داشته باشید تا پست بعدی  که ان شاء الله اون رو هم با همین جمله شروع کنیم .

همه اولیاء خدا در زمین و در میان معاصران خویش غریب بوده اند ووای بر ما اگر این ولی خدا نیز در میان ما غریب باشد

و مگر نیست ....




          (جمعه 88/9/20 :: ساعت 1:23 صبح)

امشب به اندازه تمام اسمونهای ابری دلم گرفته .

عزیزی با خنده میگفت حتما سنگین خوردی ...،  راست میگه خیلی خوردم ، اماباز هم می فهمم که این تنگی دل از این همه خوردن حجمش بیشتره .

نمی دونم چرا و چی مینویسم ، باز دلم برا دل بستگیهام تنگ شده ،‏ باز دارم غصه میخورم که تا قیامت برا دیدن اونا صبر کردن خیلی سخته ، چی بگم و چی میگم ، اما دلم یه گریه بلند میخواد ، دلم یه مجلس روضه میخواد ، کم کم داره بوی محرم میاد ،‏ عرفه ، پیرهن سیاه ، مجلس عزای حسین ، چه اسم خوبی برام انتخاب کردن بابا و مامانم ، همیشه دوست داشتم این اسم رو ....

من از کودکی عاشقت بوده ام

پناهم بده گرچه الوده ام

مرانم به هنگام پیری زپیش

که صرف تو کردم جوانی خو یش




          (شنبه 88/8/16 :: ساعت 10:17 عصر)

امشب باز چقدر دلم هوای نوشتن کرده است .

دوباره اون همدم همیشگی سراغم اومده و من موندم و اون .

دیروزا میخواستم  برا امام رضا بنویسم اما نشد .اینترنت مشکل داشت . توفیق نبود

و امشب که می شه من نمی تونم . دنیاست دیگه اون روزی که تو می تونی زمینه مساعد نیست ، اون روزی که زمینه مساعده تو نمی تونی . خنده داره نه ...

همین چند کلمه شاید اندکی از عطش سینه ام کم کنه و من رو اروم کنه ،‏ چقدر دلم تنگه ،‏ چقدر به تنهائی احتیاج دارم ، بسه دیگه ، انگاری یه کسی انتظارم رو میکشه ،‏ انتظار سخته بذار منتظرشون نذارم . یا علی ...

دلم خیلی از این حال و روزم بیزار شده ، کاش می تونستم که یه فکر به حال خودم کنم و از شر این همه گرفتاری خودم رو رها کنم ، یه سر به بچه ها زدم و برگشتم ، حالا من هستم و یه صفحه کلید که حرفهای دل یه ادم دل خسته رو تایپ می کنه تا فردا تو چی می خونی و من به کجا برسم ، انگار اون عطش یه ساعت پیشم دیگه خشکیده ، دلم خیلی می خواد بنویسم ، هیچی مثل نوشتن نیست ، اما انگار دیگه کلمه ها باهام قهر کردن و یاریم نمی کنن ،‏ باشه برم این هم از قسمت من و پیشونی این وب لاگه ، خنده داره این روزگار من . فعلا تا بعد ،‏ یا علی ....




          (جمعه 88/8/8 :: ساعت 7:35 عصر)

شب محرم اسرار همه است ، شب یعنی خلوت و تنهائی و پوشاندن و چقدر خوبه که این شب ادم رو به تفکر وا داره ،‏ امشب دلم خیلی هوای نوشتن کرده اما نمی دونم از کی و چی بنویسم ،‏دنیای این روزهای ادمها خیلی متفاوته و زندگیها بسیار بالا و پایین داره ، چی بگم ، وقتی ادم خیلی دلش بخواد بنویسه و ندونه چی باید بنویسه اینجوری میشه ،

این روزها سرم خیلی شلوغه و حسابی اوضاعم قاراش میش شده ، دیروزا بود که استادم زنگ زد و از پایان نامه ام سئوال کرد ،‏تازه متوجه شدم که وای هیچ کار نکردم ، راستش رو بخواید روم نشد بهش بگم هیچ کار نکردم مجبور شدم خلاصه یه جورائی ....

امیدوارم منظورم رو گرفته باشید ولی خیلی دروغ نگفتم ،‏امشب تصمیم گرفتم دیگه شروع به نوشتن کنم . خلاصه نشستم پای یه خرمن کاغذ و مقاله و کتاب و جزوه و..... کتاب هیدرولیک پمپها اومد تو دستم که از اینترنت دانلود کرده بودم و خلاصه هی ورق زدم و تازه فهمیدم که ای داد بیداد چند صفحه اش رو پرینت نگرفتم و خلاصه بدبختانه فایلش رو هم نداشتم ، می خواستم فردا بدمش صحافی که با این نقص عضو یه کم مشکل میشه عزمم رو جزم کردم که هر طور شده دوباره پیداش کنم و دانلودش کنم خلاصه به هر مشقتی بود پیداش کردم و ان شاءاله فردا ناقصیهاش رو بدم پرینت گرفته بشه و صحافی بشه که یه کم دور و برم خلوت بشه .

خلاصه این بود از عملکرد امشب ما که می خواستیم پایان نامه بنویسیم ، حالا هم ساعت دوازده هست و جناب خواب ما رو کلافه کرده .

فکر کنم این متفاوت ترین مطلب این وب لاک باشه ، خنده داره که امشب خاطره نوشتم تا مطلب . در هر حال بیکاری و ندانم کاری بود ، که دوستان می بخشند از بابت اینکه با این خزعبلات وقتشون رو هدر دارم .

شرمنده .....

راستی یه چیزی یادم اومد که گفتنش خالی از لطف نیست ،‏ دیشب از شیراز بر می گشتم توی پرواز یک اقائی کنارم نشسته بود که ظاهرا معلول بود اما بسیار مهربان و خوش برخورد بود ، بنده خدا از شیراز خیلی خوشش اومده بود و می گفت متاسفانه نتونستم ارامگاه سعدی رو ببینم ، نا خود اگاه وقتی این جمله رو شنیدم به کلمه ارامگاه فکر کردم ،‏ برام خیلی جالب بود ، شما تا حالا به این کلمه فکر کردید ؟؟ قبر رو ارامگاه نام نهادن برای اینکه ادم کمال ارامش رو اونجا پیدا میکه ، پس چرا بعضی ها ار مرگ می ترسن ؟

یکی جوابم میده ؟

نکته بعدی چقدر کلمه اینجوری دور و بر ما زیاده که ما هر روز اداشون میکنیم و یک لحظه فکر کردن به اون میتونه برای ما کلی تحول ایجاد کنه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خدا رو شکر اینهمه حرف زدن یه نکته بدرد بخور هم داشت . مگه نه ؟

بدرود و یا حق ...




          (یکشنبه 88/7/5 :: ساعت 12:10 صبح)

<   <<   6   7   8   9      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ